۴۰۰ بار خوانده شده

وطن تو

دلم فتاده بر آن زلف پرشکن که تو داری
قرار برده ز من آن لب و دهن که تو داری

لبت چو غنچه، رخت چو بنفشه، زلف چون سنبل
کسی ندیده از این خوبتر چمن که تو داری

ز بوی پیرهنت زنده می‌شود دل مرده
چه حکمت است در این بوی پیرهن که تو داری

کجاست شهر و دیار و کجا بود وطن تو
خوشا به مردم آن شهر و آن وطن که تو داری

مرا غلام خودت کن که هیچ خواجه ندارد
چنین غلام هنرپیشه چو من که تو داری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:باز، دل میبری ...
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.