۳۶۴ بار خوانده شده

نقش تو

آن‌که رخسار تو با زلف گره گیر کشید
فکرها کرد که باید به چه تدبیر کشید

مدّتی چند بپیچید بخود آخر کار
ماه را از فلک آورد بزنجیر کشید

خامه می‌خواست که مژگان ترا بردارد
راست بر سینهٔ عشاق تو صد تیر کشید

چون بیاراست بدان حُسن دلاویز تُرا
قلم اندر کف نقّاش تو تکبیر کشید

گردش خامه تقدیر غرض نقش تو بود
کز ازل تا به ابد این همه تأخیر کشید

دیده از تاب و بسیار چه شبها که گشود؟
کانتظار تو بسی این فلک پیر کشید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:نقاش تقدیر
گوهر بعدی:آتش سینه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.