۳۶۰ بار خوانده شده

زخم و مرهم

تا صبا شانه بر آن زلف خم اندر خم زد
آشیان دل صد سلسله را، برهم زد

تابش حسن تو در کعبه و بتخانه فتاد
آتش عشق تو، بر محرم و نامحرم زد

تو صنم قبلهٔ صاحب نظرانی امروز
که زنخدان تو آتش به چه زمزم زد

حال دلسوختهٔ عشق، کسی می‌داند
که به دل، زخم تو را در عوض مرهم زد

خجلت و شرم، به حدّیست که در مجلس دوست
آستین هم نتوان بر مژهٔ پر نم زد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بهانه
گوهر بعدی:دل گمشده
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.