۱۶۴۲ بار خوانده شده

شب هجران

دیده در هجر تو شرمندهٔ احسانم کرد
بس که شب‌ها گهر اشک بدامانم کرد

عاشقان دوش ز گیسوی تو دیوانه شدند
حال آشفتهٔ آن جمع پریشانم کرد

تا که ویران شدم آمد به کفم گنج مراد
خانهٔ سیل غم آباد که ویرانم کرد

شمّه‌ای از گل روی تو به بلبل گفتم
آن تُنُک حوصله رسوای گلستانم کرد

داستان شب هجران تو گفتم با شمع
آنقدر سوخت که از گفته پشیمانم کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:نظاره
گوهر بعدی:سفر با او
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.