۳۹۹ بار خوانده شده

دام و دانه

دلی که در خم زلف، شانه می‌طلبد
چو طایری است که شب، آشیانه می‌طلبد

ز شوق خال تو، دل می‌تپد در آن خم زلف
حریص بین، که به دام است و، دانه می‌طلبد

دلم به خانه خرابی خویش می‌گرید
چو بهر زلف تو مشّاطه شانه می‌طلبد

ز بهر کشتنم این بس که دوستدار وی ام
دگر چرا پی قتلم، بهانه می‌طلبد

چو مفلسی است که خواهد ز ممسکی نعمت
کسی که راحتی از این زمانه، می‌طلبد

هزار مرتبه بستی به روی من در و باز
دلم گشایش از این آستانه می‌طلبد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:تعبیر خواب
گوهر بعدی:نظاره
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.