۳۲۸ بار خوانده شده

ننگ هستی

ای روزگار شوم!
بر اخترم به دیدهٔ آلوده ننگری
کاندر نگاه روشن صافی سرشته‌ای.
خورشید زاده‌است
پاکیزه‌گوهری که ز چشم فرشته‌ای
بر برگ‌های گلشن قدس اوفتاده‌است.
باری به‌هوش باش!
لوث نگاه اهرمنان سیه‌درون
هرگز غبار دیدهٔ پاکان نمی‌شود
وین‌اختر مراد
در تیره‌شب ز قافله پنهان نمی‌شود
چون شعلهٔ حسد به دل مردِ بدنهاد.
در آسمان دهر
من آن‌ستاره‌ام که گریزد ز نور من
اشباح رهزنان سیه‌دل به تیرگی
تا در کمینگهی
بر شبروان بادیه یابند چیرگی
لیکن نمی‌رسند به این‌کوره‌ره گهی!
ای مدعی بیا!
دل را بری ز لوث گمان دار کاین‌گنه
تا حشر ننگ هستی ارباب تهمت است
بر من حسد مبر!
نور چراغ سینهٔ من از محبت است
وین شعله افتخار وجود ابوالبشر!
کابل، آذر ١۳۴۰
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:نفرین
گوهر بعدی:هشدار
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.