۳۳۶ بار خوانده شده

عالم دگر

سر طرّه‌ای به هوا فشان، ختنی ز مشک تر آفرین
نگهی به آینه باز کن، گل عالم دگر آفرین
«بیدل»

ز طراز کهنه برون برآ
به خرام نو هنر آفرین
به ادای تازه سخن سرا
ز نوای دل اثر آفرین.

بِشِِکن سکوت گذشته را
چو صدا برون قفس برآ
ز شرار نالهٔ شعله‌زا-
به چکامه بال و پر آفرین.

غم خلق و تودهٔ ناتوان
ز جفا و جور توانگران
به سرشک دیدهٔ خون‌چکان
بنویس و شعر تر آفرین.

بگُذر ز دعوی کفر و دین
ز تضاد منطق آن و این
به اصالت بشری ببین
به طبیعت بشر آفرین.

بگذر ز صحبت ما و من
ز حدیث تیرهٔ اهرمن
تو به فکر روشن خویشتن
ز شب سیه سحر آفرین.

همه مست لذت جست‌و‌جو
پی ارج گوهرِ آرزو
بگذر ز شاهد شمع‌رو
به زمین خود «قمر» آفرین.

تو به عصر زندگی جوان
چه زیی به طرز گذشتگان؟
به فراز تربت مردگان
ز نو عالم دگر آفرین.

نزنم دگر سخنی مگر
ز شرار سینهٔ رنجبر
به صریر خامهٔ پُر هنر
به ترانه‌ای شرر آفرین!
کابل، دی ١۳۴۳
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:طلوع عید
گوهر بعدی:عشق
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.