۳۹۹ بار خوانده شده

گل بادام

سُرخ و بیجادهٔ رخ و تازه لب از باده و مست
رفته از غایت مستی گل بادام از دست

مترشح غد و موزون قد و میگون لب و مست
جامه گلنار و کمر زرکش و ساغر در دست

طرّه اش شعبده بازو نگهش شهر آشوب
چشم بیمار و دو ابروی وی بیمارپرست

سر زلفش که بتحریک صبا رقصی داشت
هر قدم طبلهٔ مُشکی بسر توده شکست

دیرگاه از می هوش آمد و بیمارم دید
گفت افسوس که بر دیده ره خوابت هست

گفتم از دست خیال تو، بخندید و بگفت
کامشب آیا هوس وصل نگارینت هست

جستم از جای بصد شوق که آری آری
ای مبارک شب آنکس ز هجر تو برست

سرو قدّش بخرام آمد و با صد شفقت
بر سر کهنه لحافی که مرا بود نشست

کرد تا وقت صباحم به صبوحی مشغول
ز اختلاط می و معشوق شدم بیخود و مست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:نقش خود
گوهر بعدی:دل گمشده
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.