۳۰۷۷ بار خوانده شده
نه چراغ چشم گرگی پیر
نه نفسهای غریب کاروانی خسته و گمراه
مانده دشت بیکران خلوت و خاموش
زیر بارانی که ساعتهاست میبارد
در شب دیوانهٔ غمگین
که چو دشت او هم دل افسردهای دارد
در شب دیوانهٔ غمگین
مانده دشت بیکران در زیر باران، آه، ساعتهاست
همچنان میبارد این ابر سیاه ساکت دلگیر
نه صدای پای اسب رهزنی تنها
نه صفیر باد ولگردی
نه چراغ چشم گرگی پیر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
نه نفسهای غریب کاروانی خسته و گمراه
مانده دشت بیکران خلوت و خاموش
زیر بارانی که ساعتهاست میبارد
در شب دیوانهٔ غمگین
که چو دشت او هم دل افسردهای دارد
در شب دیوانهٔ غمگین
مانده دشت بیکران در زیر باران، آه، ساعتهاست
همچنان میبارد این ابر سیاه ساکت دلگیر
نه صدای پای اسب رهزنی تنها
نه صفیر باد ولگردی
نه چراغ چشم گرگی پیر
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:مشعل خاموش
گوهر بعدی:قصه ای از شب
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.