۸۲۸ بار خوانده شده

منزلی در دوردست

منزلی در دوردستی هست بی شک هر مسافر را
اینچنین دانسته بودم ، وین چنین دانم
لیک
ای ندانم چون و چند ! ای دور
تو بسا کاراسته باشی به آیینی که دلخواهست
دانم این که بایدم سوی تو آمد ، لیک
کاش این را نیز می‌دانستم ، ای نشناخته منزل
که از این بیغوله تا آنجا کدامین راه
یا کدام است آن که بیراهست
ای به رایم ، نه به رایم ساخته منزل
نیز می‌دانستم این را ، کاش
که به سوی تو چه‌ها می‌بایدم آورد
دانم ای دور عزیز !‌ این نیک می‌دانی
من پیادهٔ ناتوان تو دور و دیگر وقت بیگاهست
کاش می‌دانستم این را نیز
که برای من تو در آنجا چه‌ها داری
گاه کز شور و طرب خاطر شود سرشار
می‌توانم دید
از حریفان نازنینی که تواند جام زد بر جام
تا از آن شادی به او سهمی توان بخشید ؟
شب که می‌اید چراغی هست ؟
من نمی‌گویم بهاران ، شاخه‌ای گل در یکی گلدان
یا چو ابر اندهان بارید ، دل شد تیره و لبریز
ز آشنایی غمگسار آنجا سراغی هست ؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر بعدی:کتیبه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.