۳۰۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۱۹

خوش بُوَد فَرشِ تَنْ نَوَردیده
خوش بُوَد مُرغِ جان بِپَرّیده

جانِ نادیده خَسیس شُده
جانِ دیده رَسیده در دیده

جانِ زَرّین و جانِ سنگین را
چون کُلوخ از برنجْ بُگْزیده

سَرِ کاغذ گُشاده دستِ اَجَل
نَقْد در کاغذ است پیچیده

خُمره پُرعَسَل سَرَش بَسته
پُشت و پَهْلوش را تو لیسیده

خُمره را بر زمین زن و بِشِکَن
دیده نَبْوَد چُنان که بِشْنیده

شَمسِ تبریز بِشْکَند خُم را
که زِ نامَش فَلَک بِلَرزیده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۱۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.