۳۰۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۰۸

چو آفتاب بَرآمَد زِ قَعْرِ آبِ سیاه
زِ ذَرّه ذَرّه شِنو لا اِلهَ الا اللّه

چه جایِ ذَرّه؟ که چون آفتابِ جان آمد
زِ آفتاب رُبودند خود قَبا و کُلاه

زِ آب و گِل چو بَرآمَد مَهِ دلْ آدم وار
صد آفتاب چو یوسُف فروشود در چاه

سَری زِ خاک بَرآوَر که کم زِ مور نه‌یی
خَبَر بِبَر بَرِ موران زِ دشت و خَرمَنگاه

از آن به دانه پوسیده مور قانع شُد
که او زِ سُنبُلِ سَرسَبزِ ما نبود آگاه

بگو به مور بهار است و دست و پا داری
چرا زِ گور نَسازی به سویِ صَحرا راه؟

چه جایِ مور؟ سُلَیمان دَرید جامه شوق
مرا مگیر خدا زین مِثال‌هایِ تَباه

ولی به قَدِّ خریدار می‌بُرند قَبا
اگر چه جامه دراز است هست قَدْ کوتاه

بیار قَدِّ درازی که تا فروبُرّیم
قَبا که پیشِ درازیش بگسلد زِهِ ماه

خَموش کردم ازین پس که از خَموشیِ من
جُدا شود حَق و باطِل چُنانْ که دانه زِ کاه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۰۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.