۹۱۵ بار خوانده شده

بلور ِ رویا

ما تکیه داده نرم به بازوی یکدگر
در روحمان طراوت مهتاب عشق بود

سرهایمان چو شاخهٔ سنگین ز بار و برگ
خامُش ، بر آستانهٔ محراب عشق بود




من همچو موج ابر سپیدی کنار تو
بر گیسویم نشسته گل مریم سپید

هر لحظه می چکید ز مژگان نازکم
بر برگ دستهای تو آن شبنم سپید




گویی فرشتگان خدا در کنار ما
با دستهای کوچکشان چنگ می زدند

درعطر عود و نالهٔ اسپند و ابر دود
محراب را زپاکی خود رنگ می زدند




پیشانی بلند تو در نور شمع ها
آرام و رام بود چو دریای روشنی

با ساقهای نقره نشانش نشسته بود
در زیر پلکهای تو رویای روشنی




من تشنهٔ صدای تو بودم که می سرود
در گوشم آن کلام خوش ِ دلنواز را

چون کودکان که رفته ز خود گوش می کنند
افسانه های کهنهٔ لبریز راز را




آنگه در آسمان نگاهت گشوده گشت
بال بلور قوس و قزح های رنگ رنگ

در سینه قلب روشن محراب می تپید
من شعله ور در آتش آن لحظهٔ درنگ




گفتم خموش (آری) و همچون نسیم صبح
لرزان و بی قرار وزیدم بسوی تو

اما تو هیچ بودی و دیدم هنوز
در سینه هیچ نیست به جز آرزوی تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:صدا
گوهر بعدی:ظلمت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.