۱۷۶۶ بار خوانده شده

اندوه

کارون چو گیسوان پریشان دختری
بر شانه های لخت زمین تاب می خورد

خورشید رفته است و نفس های داغ شب
بر سینه های پر تپش آب می خورد




دور از نگاه خیرهٔ من ساحل جنوب
افتاده مست عشق در آغوش نور ماه

شب با هزار چشم درخشان و پر زخون
سر می کشد به بستر عشاق بی گناه




نیزار خفته خامُش و یک مرغ ناشناس
هر دم ز عمق تیرهٔ آن ضجه می کشد

مهتاب می دود که ببیند در این میان
مرغک میان پنجهٔ وحشت چه می کشد




بر آبهای ساحل شط ، سایه های نخل
می لرزد از نسیم هوسباز نیمه شب

آوای گنگ همهمهٔ قورباغه ها
پیچیده در سکوت پر از راز نیمه شب




در جذبه ای که حاصل زیبایی شب است
رویای دور دست تو نزدیک می شود

بوی تو موج می زند آنجا ، به روی آب
چشم تو می درخشد و تاریک می شود




بیچاره دل که با همه امّید و اشتیاق
بشکست و شد به دست تو زندان عشق من

در شطّ خویش رفتی و رفتی از این دیار
ای شاخهٔ شکسته ز طوفان عشق من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حلقه
گوهر بعدی:صبر ِ سنگ
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.