۹۸۹ بار خوانده شده

غبار لبخند

می تراوید آفتاب از بوته ها.
دیدمش در دشت های نم زده
مست اندوه تماشا ، یار باد،
مویش افشان ، گونه اش شبنم زده.
لاله ای دیدیم - لبخندی به دشت-
پرتویی در آب روشن ریخته.
او صدا را در شیار باد ریخت:
جلوه اش با بوی خنک آمیخته.
رود، تابان بود و او موج صدا:
خیره شد چشمان ما در رود وهم.
پرده روشن بود ، او تاریک خواند:
طرح ها در دست دارد دود وهم.
چشم من بر پیکرش افتاد ، گفت:
آفت پژمردگی نزدیک او.
دشت: دریای تپش، آهنگ ، نور.
سایه می زد خنده تاریک او.
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:طنین
گوهر بعدی:فراتر
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.