۲۹۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۹۰

آن آتشی که داری در عشقِ صاف و ساده
فردا ازو بِبینی صد حورْ رو گُشاده

بِنْگَر به شَهوتِ خود، ساده‌ست و صاف بی‌رَنگ
یک عالَمی صَنَم بین از ساده‌یی بِزاده

زنبورِ شَهْدِ جانَت، هر چند ناپَدید است
شش خانه‌هایِ او بین از شَهْد پُر نهاده

اندازهٔ تَنِ تو، خود سه گَز است و کمتر
در جانِ خود تو بِنْگَر، از نُه فَلَکْ زیاده

تا چند کاسه لیسی؟ این کوزه بر زمین زَن
بَرگیر کاه گِل را از رویِ خُنْبِ باده

سَجّاده آتشین کُن، تا سَجده صاف گردد
آتش رُخی بَرآیَد از زیرِ این سَجاده

آید سَوارگشته بر عشقْ شَمسِ تبریز
اَنْدَر رِکابِ آن شَهْ خورشید و مَهْ پیاده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۸۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.