۹۰۴ بار خوانده شده

شبِ غوک

خِش‌خشِ بی خا و شینِ برگ از نسیم
در زمینه و
وِرِّ بی واو و رای غوکی بی‌جفت
از برکه‌ی همسایه ــ

چه شبی چه شبی!
شرمساری را به آفتابِ پرده‌دَر واگذار
که هنوز از ظلماتِ خجلت‌پوش
نفسی باقی‌ست.
دیوِ عربده در خواب است،
حالی سکوت را بنگر.

آه
چه زلالی!
چه فرصتی!
چه شبی!

۲۶ تیرِ ۱۳۶۶

اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:جاني پُر از زخم...
گوهر بعدی:ترجمانِ فاجعه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.