۲۲۳۲ بار خوانده شده

از منظر

به نیلوفر پاشایی، از عموی خسته‌اش

در دلِ مِه
لنگان
زارعی شکسته می‌گذرد
پادرپای سگی
گامی گاه در پس و
گاه گامی در پیش.

وضوح و مِه
در مرزِ ویرانی
در جدالند،
با تو در این لکّه‌ی قانعِ آفتاب امّا
مرا
پروای زمان نیست.

خسته
با کولباری از یاد امّا،
بی‌گوشه‌ی بامی بر سر
دیگربار.
اما اکنون بر چارراهِ زمان ایستاده‌ایم
و آنجا که بادها را اندیشه‌ی فریبی در سر نیست
به راهی که هر خروسِ بادنمات اشارت می‌دهد
باور کن!

کوچه‌ی ما تنگ نیست
شادمانه باش!
و شاهراهِ ما
از منظرِ تمامی آزادی‌ها می‌گذرد!

دیِ ۱۳۵۵
رم

اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:ترانه آبی
گوهر بعدی:باران
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.