۵۶۳ بار خوانده شده

رهگذران

سر در زیر از شاهراهِ متروک پیش می‌آمدند
و تپه‌های گُل‌پوشِ بهاری
در نظرگاهِ ایشان انتظاری بیهوده می‌بُرد.

به‌کُندی از برابرِ من گذشتند بی‌آنکه به من درنگرند
و من ایشان را بازشناختم
چرا که از جانبِ پدرانِشان پیغامی با من بود.

در رهگذرِ شراب‌آلوده دعایی می‌خواندند
و در مهتابی‌های پُرخاطره
چشمانِ پُرخنده‌ی دختران
یک دَم به‌نظاره،
از بسترهای آشفته به جانبِ ایشان می‌گرایید



و دیدم که امید به درگاهِ ناباور بسته بودند
و از پسِ ایشان
جاده‌ی خالی
خسته بود.



می‌دانستم که دیگرباره از این راه
باز
نمی‌آیند.
می‌دانستم که دیگرباره از این راه بازنمی‌آیند، چرا که منزلگَهِ مقصودِ ایشان سرابی لغزنده بود.
می‌دانستم.

با ایشان گفتم که:

«ــ هم دراین جای خواهم ایستاد
و چندان که فرزندانِ شما بگذرند
پیغامِ شما خواهم گزاشت.»

اولِ اردیبهشتِ ۱۳۴۰

اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حماسه؟
گوهر بعدی:کوه‌ها
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.