۱۶۶۷ بار خوانده شده

مثلِ اين است...

مثلِ این است، در این خانه‌ی تار،
هرچه، با من سرِ کین است و عناد:

از کلاغی که بخواند بر بام
تا چراغی که بلرزاند باد.

مثلِ این است که می‌جنبد یأس
بر سکونی که در این ویران‌جاست

مثلِ این است که می‌خواند مرگ
در سکوتی که به غم‌خانه مراست.

مثلِ این است، در او با هر دَم
به‌گریز است نشاطی از من.

مثلِ این است که پوشیده، در اوست
هر چه از بود، ز غم پیراهن.

مثلِ این است که هر خشت در آن
سر نهاده‌ست به زانویِ غمی.

هر ستون کرده از او پای، دراز
به اجاقِ غمِ بیشی و کمی.

مثلِ این است همه چیز در او
سایه در سایه‌ی غم بنهفته‌ست.

همه شب مادرِ غم بر بالین
قصه‌ی مرگ به گوش‌اش گفته‌ست.

مثلِ این است که در ایوانش
هر شب اشباح عزا می‌گیرند

بیوگان لاجرم، از تنگِ غروب
زیرِ هر سرتاق جا می‌گیرند.

مثلِ این است که در آتشِ روز
ظلمتِ سردِ شبش مستتر است

مثلِ این است که از اولِ شب
غمِ فردا پسِ دَر منتظر است.

خانه ویران! که در او، حسرتِ مرگ
اشک می‌ریزد بر هیکلِ زیست!

خانه ویران! که در او، هرچه که هست
رنجِ دیروز و غمِ فردایی‌ست!
27 آذر 1328 در مجله‌ی علمی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:خوابِ وجين‌گر
گوهر بعدی:حريقِ قلعه‌يی خاموش ...
نظرها و حاشیه ها
محمد فروتن
۱۴۰۰/۶/۱۴ ۱۳:۰۶

با سلام تاریخ سرودن این شعر در مجموعه اشعار احمد شاملو (موسسه انتشارات نگاه) سال ۱۳۳۸ می باشد.
دفتر باغ آینه ( شعرهای سالهای ۱۳۳۶ تا ۱۳۳۸ )