۸۹۹ بار خوانده شده

رنجِ دیگر

خنجرِ این بد، به قلبِ من نزدی زخم
گر همه از خوب هیچ با دلِتان بود،

دستِ نوازش به خونِ من نشدی رنگ
ناخنِتان گر نبود دشمنی‌آلود.

ورنه چرا بوسه خون چکانَدَم از لب
ورنه چرا خنده اشک ریزَدَم از چشم

ورنه چرا پاک‌چشمه آب دهد زهر
ورنه چرا مِهربوته غنچه دهد خشم؟

من چه بگویم به مردمان، چو بپرسند
قصه‌ی این زخمِ دیرپای پُراز درد؟

لابد باید که هیچ گویم، ورنه
هرگز دیگر به عشق تن ندهد مرد!
۱۳۳۴

اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شعر گمشده
گوهر بعدی:دیدار واپسین
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.