۳۳۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۸۳

عشقِ تو از بَس کَشِش جان آمده
کُشتگانَت شاد و خندان آمده

جانْ شِکَرخای است، لیکِن از تواَش
شِکَّری دیگر به دندان آمده

دوش دیدم صورتِ دل را چُنانْک
بازْ خوش بر دستِ سُلطان آمده

صید کرده جانِ هر مُشتاق را
پَرِّ پُرخونْ سویِ جانان آمده

جُمله جان‌ها سویِ تو آید، بُوَد
یک جُوی زَر جانِبِ کان آمده

گفتَمَش از عاشقانْ این خون زِ چیست؟
ای تو از عُشّاق و رِنْدان آمده

گفت خون باشد زبانِ عاشقی
عشق را خون است بُرهان آمده

بویِ مُشک و بویِ ریحان، لُطفِ ماست
راست گویم، نورِ یزدان آمده

دُردِ دَردِ شَمسِ تبریزی مرا
لحظه لحظه گنجِ دَرمان آمده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۸۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.