۲۲۹۳ بار خوانده شده

انگاسی

سوی شهر آمد آن زن انگاس
سیر کردن گرفت از چپ و راست

دید ایینه ای فتاده به خاک
گفت : حقا که گوهری یکتاست

به تماشا چو برگرفت و بدید
عکس خود را ، فکند و پوزش خواست

که : ببخشید خواهرم ! به خدا
من ندانستم این گوهر ز شماست

ما همان روستازنیم درست
ساده بین ،‌ساده فهم بی کم و کاست

که در ایینه ی جهان بر ما
از همه ناشناس تر ، خود ماست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:یادگار
گوهر بعدی:بز ملاحسن
نظرها و حاشیه ها
ناشناس
۱۴۰۱/۳/۷ ۱۸:۵۴

عالی

ناشناس
۱۴۰۰/۴/۲۳ ۱۱:۰۳

حک شده بر قلبم