۳۲۸ بار خوانده شده

فصل

مشایخ را رضی اللّه عنهم اندر این معنی هر یکی لطیفه‌ای است به رمز.
ابوسعید خراز گوید رضی اللّه عنه، که صاحب مذهب است که: «الفناءُ فناءُ العبدِ عَنْ رُؤْیَةِ العُبودیَّةِ، و البقاءُ بَقاءُ العبدِ بشاهدِ الالهیّةِ.»

فنا فنای بنده باشد از رؤیت بندگی و بقا بقای بنده باشد به شاهد الهی؛ یعنی اندر کردار بندگی آفت بود و بنده به حقیقت بندگی آنگاه رسد که ورا به کردار خود دیدار نباشد و از دید فعل خود فانی گردد و به دید فضل خداوند تعالی باقی، تا نسبت معاملتش جمله به حق باشد نه به خود؛ که آن‌چه به بنده مقرون بود از فعل وی، بجمله ناقص بود و آن‌چه از حق تعالی بدو موصول بود، جمله کامل بود. پس چون بنده از متعلقات خود فانی شود به جمال الهیت حق باقی گردد.
و ابویعقوب نهر جوری گوید، رحمة اللّه علیه: «صِحَّةُ العبودیَّةِ فی الفَناءِ وَالبقاءِ.» صحت بندگی کردن اندر فنا و بقاست؛ از آن‌چه تا بنده از کل نصیب خود تبرا نکند شایستهٔ خدمت به اخلاص نگردد. پس تبرا از نصیب آدمیت فنا بود و اخلاص اندر عبودیت بقا.

ابراهیم شیبان گوید، رحمة اللّه علیه: «عِلْمُ الفناءِ و البقاءِ و یَدُورُ علی إخلاصِ الوَحْدانیَّةِ و صِحَّةِ العُبودیَّةِ، و ما کانَ غیرَ هذا فَهُوَ المَغالیطُ و الزّندقةُ.»
قاعدهٔ علم فنا و بقا بر اخلاص وحدانیت است؛ یعنی چون بنده به وحدانیت حق مُقرّ آید خود را مغلوب و مقهور حکم حق بیند، و مغلوب اندر غلبهٔ غالب فانی بود و چون فنای وی بر وی درست گردد، به عجز خود اقرار کند و جز بندگی او چاره‌ای نبیند چنگ اندر درگاه رضا زند. و هرکه فناو بقا را به‌جز این عبارتی کند یعنی عبارتی که فنا را فنای عین داند و بقا را بقای عین زندقه باشد و مذهب نصاری؛ چنان‌که پیش از این رفت.

و صاحب کتاب گوید رحمة اللّه علیه که: جملهٔ اقاویل از روی معنی به یک‌دیگر نزدیک است، اگرچه به عبارت مختلف‌اند و حقیقت این جمله آن است که فنا مر بنده را از هستی خود با رؤیت جلال حق و کشف عظمت وی بَرَد؛ تا اندر غلبهٔ جلالش دنیا و عقبی فراموش کند و احوال و مقام اندر خطر همتش حقیر نماید. کرامات اندر روزگارش متلاشی شود از عقل و نفس فانی گردد، و از فنا نیز فانی شود. اندر عین آن فنا زبانش به حق ناطق گردد و تن خاشع و خاضع؛ چنان‌که اندر ابتدای اخراج ذُریت از پشت آدم علیه السّلام بی ترکیب آفات اندر حال عهد عبودیت.
و یکی گوید از مشایخ رضی اللّه عنه اندر این معنی:
لاکُنْتُ إنْ کُنْتُ أدری
کَیْفَ السَّبیلُ اِلَیْک

أفْنَیتَنی عَنْ جَمیعی
فَصِرتُ ابکی علیک
و دیگری گوید:

فَفی فَنائی فَنا فنائی
و فی فنائی وجَدتُ أنتَ

مَحَوْتَ رَسْمی و رَسْمَ جسْمی
سألتَ عنّی فقُلتُ انتَ
این است احکام فنا و بقا. اندر باب فقر و باب تصوّف طرفی بیاورده‌ام، و هرجا که اندر این کتاب از فنا و بقا عبارت کنم مراد این باشد. این است قانون مذهب خرازیان و اصل آن. آن پیر بزرگوار، نیکو روزگار مردی بوده است و این نیکو اصلی است و فصلی که دلیل وصل باشد بر اصل باشد و اندر جریان کلام این طایفه این عبارت سخت مشهور است. واللّه اعلمُ بالصّوابِ و الیه المرجِعُ و المآبُ.

اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:الکلام فی الفناء و البقاء
گوهر بعدی:و امّا الخفیفیّة
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.