۳۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۶۸

ای به میدان‌هایِ وَحدت، گویِ شاهی باخته
جُمله را عُریان بِدیده، کَس تو را نَشْناخته

عقلِ کُلْ کَژْچَشم گشته، از کمالِ غُیرتَت
وَزْ کَژی پِنْداشته، کو مَر تو را انداخته

ای چراغ و چَشمِ عالَم، در جهانْ فَرد آمدی
تا در اسرارِ جهانْ تو صد جهان پَرداخته

ای کِه طاووسِ بهار از عشقِ رویَت جِلْوه گَر
بر درختِ جسم، جانْ نالان شُده چون فاخْته

از برایِ ما تو آتش را چو گُلْشَن داشته
وَزْ برایِ ما تو دریا را چو کَشتی ساخته

شَمسِ تبریزی جهان را چون تو پُر کردی زِ حُسن
من جهانِ روح را از غیرِ عشقَت آخْته
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۶۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.