۲۸۸ بار خوانده شده

اندر ضعف خویش گوید

آن چنان در سخن ضعیف تنم
که یکی دم به شست بار زنم

نبود گرچه صاحب هنرم
گر برندی مرا ز خود خبرم

سایهٔ من گرم بگیرد پای
تا قیامت بداردم بر جای

سایه را این کمال از افزونیست
هیچ دانی که ذات او بر چیست

راه بر دَم زن درین منزل
آن چنان سخت شد ز سستی دل

که دم از دل ز بس که ره بیند
تا به لب چار جای بنشیند

مر مرا زین صفت طبیب بدید
جسم نبسود لیک ناله شنید

گفت این شخص ناپدید شدست
روح از او نیز هم بعید شدست

چکنم روی باز گشتن نیست
شخص را وقت دست شستن نیست

ورنه از عمر دست شسته امی
همچو از نان ز جان گسسته امی

همچو نیلوفرم به جان پیوست
آسمان رنگ و آفتاب‌پرست

فلک نحس را دراین تربت
نان ز ذلّست و آبش از کربت

گرچه جان در بدن هراسان بود
در خراسان مرا خور آسان بود

که به یک بیت اگر بخواستمی
غم دل را به جان بکاستمی

هست در دور چرخ غمّازش
ای دریغا سنایی آوازش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:اندر افتخار خویش فرماید
گوهر بعدی:اندر بد دلی خویش گوید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.