۲۸۳ بار خوانده شده

در صفت خلوت و تنهایی گوید

سلوتی نیست روح را از کس
سلوت روح خلوت آمد و بس

دهر بد رای و خلق بد بینند
راهت این است و مردمان اینند

یا به خلوت به خوش دلی تن زن
یا بر اینها نشین و جان می‌کن

کی فروشد خرد به رستهٔ جان
آب سی‌ساله را به تایی نان

مگس و گربه سوی خوان پویند
سگ و زاغند کاستخوان جویند

گربه از بهر لقمه‌ای به صد خواری
می‌کشد با خروش و با زاری

گربه از بهر لقمه جور برد
ببر و شیر و پانگ خود بدرد

باز شیر درنده در صحرا
گورخر را همی درد تنها
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت
گوهر بعدی:در وصف بی‌طمعی و خویشتن‌داری خود گوید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.