۳۴۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۴۰

چُنین می‌زَن دو دَسْتَک تا سَحَرگاه
که در رَقص است آن دِلْدار و دِلْخواه

هَمی گو آنچ می‌دانم من و تو
ولی پنهان کُنَش در ذِکْرِ اَللّه

فَغان کردن زِ شیرِ حَق بیاموز
نکردی آهِ پُرخونْ جُز که در چاه

دَرآ چون شیر و پَنجه بر جهانْ زَن
چه جُنبانی به دَستان، دُمْ چو روباه؟

زِبَس پیوستگی بیگانه باشیم
سَلامَم زان نکردی بر سَرِراه

چو قرآن را نداند جُز که قُربان
بیا قُربان شو اَنْدَر عیدِ این شاه

شبی که عشق باشد میهمانم
بِبینَم بَدْر را بی‌اوَّلِ ماه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۳۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.