۳۲۶ بار خوانده شده

حکایت

آن شنیدی که با سکندر راد
گفت در پیش مردمان استاد

کی شده فتنه بر جهانگیری
غافل از روز مرگ وز پیری

باز عمر تو چون کند پرواز
نبود با هیچ کس دمساز

هرکسی گوشه‌ای دگر گیرد
ورچه شاهی به بنده نپذیرد

در جهان بهتر از کم آزاری
هیچ کاری تو تا نپنداری

عمر کرکس از آن بُوَد بسیار
که نبیند کسی از او آزار

تا از او جانور نیازارد
جز به مردار سر فرو نارد

باز اگر کبک را نکشتی زار
سال عمرش فزون شدی ز هزار

زانکه از کرکس او ضعیف‌ترست
طعمه و جای او لطیف‌ترست

هرکه خون ریختن کند آغاز
زود میرد بسان باشه و باز

چون نمودم در این سخن برهان
سخن آغاز کردم از نسیان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.