۳۲۰ بار خوانده شده

التمثل فی اصحاب المغرورین

آن شنیدی که بود مردی کور
آدمی صورت و به فعل ستور

رفت روزی به سون گرمابه
ماند تنها درون گرمابه

بود تنها به گوشه‌ای بنشست
خرزه آن غرزن آوریده به دست

دل و گل کاه و کوره از تف و تب
آذر از خایه و ز پشت احدب

چون کدو خایه و چنار انگشت
خرزه در شست و خربزه بر پشت

هرزه پنداشت کور خودکامه
نکند خایه درد چون جامه

سوزنی تیز درگرفت به چنگ
کرد زی خایه‌های خود آهنگ

سوزن اندر خلید در خایه
آن چنان کور جلف بی‌مایه

چون ز سوزن به جانش درد آمد
با دل خویش در نبرد آمد

از دل آتش ز دیده باد آورد
علت جهل خویش یاد آورد

هر زمان گفتی ای خدای غفور
هستم اندر عنا و غم رنجور

مر مرا زین عنا و غم فرج آر
در چنین غم مرا نماند قرار

سوزن تیز و خایهٔ نازک
برهانم به فضل خویش سبک

کرد مردی در آن میانه نگاه
گشت از آن ابلهی کور آگاه

گفتش ای ابله کذی و کذی
ای ترا جهل سال و ماه غذی

سوزن از دست بفکن و رستی
که ازین جهل جان و دل خستی

تو ز دنیا همان چنان نالی
کان چنان کوردل ز محتالی

دست ز دنیا بدار تا برهی
خیره در کار خویش می‌ستهی

گه به پای از خودش بیندازی
گه دو دست از طمع بدو یازی

می‌نخواهی جهان ولیک به قول
ای همه قول تو نجس چون بول

ای همه قول تو نفاق و دروغ
پیش دنیا تو گردن اندر یوغ

خنک آن کز زمانه دست بداشت
حب دنیا به سوی دل نگذاشت

درد دینست داروی مؤمن
که بدو گردد از جحیم ایمن

تکیه بر لذّت جهان کردن
چیست ای خواجه خون دل خوردن

وقت لذّت بترسی از سلطان
وقت عصیان نترسی از سبحان

دل منه بر جهان بی‌معنی
که ثَباتی ندارد این دنیی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:اندر صفت نقص دنیا
گوهر بعدی:حکایت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.