۱۰۴۴ بار خوانده شده
من بیخود و تو بیخود، ما را کِه بَرَد خانه؟
من چند تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه؟
در شهر یکی کَس را هُشیار نمیبینم
هر یک بَتَر از دیگر، شوریده و دیوانه
جانا به خَرابات آ، تا لَذَّتِ جانْ بینی
جان را چه خوشی باشد، بیصُحبَتِ جانانه؟
هر گوشه یکی مَستی، دستی زَبَرِ دستی
وان ساقیِ هر هستی، با ساغَرِ شاهانه
تو وَقْفِ خَراباتی، دَخْلَت میْ و خَرجَت میْ
زین وَقْف به هُشیاران مَسْپار یکی دانه
ای لولی بَربَط زن، تو مَست تَری یا من
ای پیشِ چو تو مَستی، اَفْسونِ من افسانه
از خانه بُرون رفتم، مَستیم به پیش آمد
در هر نَظَرش مُضْمَر صد گُلْشَن و کاشانه
چون کَشتیِ بیلَنْگَر، کَژْ میشُد و مَژْ میشُد
وَزْ حَسرتِ او مُرده صد عاقل و فَرزانه
گفتم زِ کجایی تو؟ تَسْخَر زد و گفت ای جان
نیمیم زِتُرکِستان، نیمیم زِ فَرغانه
نیمیم زِ آب و گِل، نیمیم زِ جان و دل
نیمیم لبِ دریا، نیمی همه دُردانه
گفتم که رفیقی کُن با من، که مَنَم خویشَت
گفتا که بِنَشناسَم من خویش زِ بیگانه
من بیدل و دَستارم، در خانهٔ خَمّارم
یک سینه سُخَن دارم، هین شرح دَهَم یا نه؟
درحَلقهٔ لَنْگانی، میباید لَنْگیدن
این پَند نَنوشیدی از خواجهٔ عَلْیانه
سَرمَستِ چُنان خوبی، کِی کم بُود از چوبی
بَرخاست فَغان آخِر از اُسْتُنِ حَنّانه
شَمسُ الْحَقِ تبریزی از خَلْق چه پَرهیزی؟
اکنون که دَراَفکَندی صد فِتْنهٔ فَتّانه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
من چند تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه؟
در شهر یکی کَس را هُشیار نمیبینم
هر یک بَتَر از دیگر، شوریده و دیوانه
جانا به خَرابات آ، تا لَذَّتِ جانْ بینی
جان را چه خوشی باشد، بیصُحبَتِ جانانه؟
هر گوشه یکی مَستی، دستی زَبَرِ دستی
وان ساقیِ هر هستی، با ساغَرِ شاهانه
تو وَقْفِ خَراباتی، دَخْلَت میْ و خَرجَت میْ
زین وَقْف به هُشیاران مَسْپار یکی دانه
ای لولی بَربَط زن، تو مَست تَری یا من
ای پیشِ چو تو مَستی، اَفْسونِ من افسانه
از خانه بُرون رفتم، مَستیم به پیش آمد
در هر نَظَرش مُضْمَر صد گُلْشَن و کاشانه
چون کَشتیِ بیلَنْگَر، کَژْ میشُد و مَژْ میشُد
وَزْ حَسرتِ او مُرده صد عاقل و فَرزانه
گفتم زِ کجایی تو؟ تَسْخَر زد و گفت ای جان
نیمیم زِتُرکِستان، نیمیم زِ فَرغانه
نیمیم زِ آب و گِل، نیمیم زِ جان و دل
نیمیم لبِ دریا، نیمی همه دُردانه
گفتم که رفیقی کُن با من، که مَنَم خویشَت
گفتا که بِنَشناسَم من خویش زِ بیگانه
من بیدل و دَستارم، در خانهٔ خَمّارم
یک سینه سُخَن دارم، هین شرح دَهَم یا نه؟
درحَلقهٔ لَنْگانی، میباید لَنْگیدن
این پَند نَنوشیدی از خواجهٔ عَلْیانه
سَرمَستِ چُنان خوبی، کِی کم بُود از چوبی
بَرخاست فَغان آخِر از اُسْتُنِ حَنّانه
شَمسُ الْحَقِ تبریزی از خَلْق چه پَرهیزی؟
اکنون که دَراَفکَندی صد فِتْنهٔ فَتّانه
این گوهر را بشنوید
نقش کاربری
فاطمه زندی
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۰۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.