۳۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۰۸

یا رَب چه کَس است آن مَهْ، یا رَب چه کَس است آن مَهْ
کَزْ چهره بِزَد آتش در خیمه و در خَرگَه

اَنْدَر ذَقَنِ یوسُف چاهی، چه عَجَب چاهی
صد یوسُفِ کَنْعانی، اَنْدَر تَکِ آن خوش چَهْ

آخِر چه کُند یوسُف کَزْ چاه بِپَرهیزد؟
کو دیده رُبودَسْتَش وان چاهْ میانِ رَه

آن کَس که رُبود از رُخ، مَر کاه رُبایان را
اِنْصاف بِدِه آخِر، با او چه کُند یک کَهْ؟

زِنهار، نِگَه دارید زان غَمْزه زبان‌ها را
کو مَست بُوَد خُفته، از حالِ همه آگَهْ

شطرنج هَمی‌بازَد با بَنده و این طُرفه
کَنْدَر دو جهان شَه او، وَزْ بَنده بخواهد شَه

جان بَخشَد و جان بَخشَد، چندانک فَناها را
در خانه و مان اُفْتَد هم ماتَم و هم آوَه

او جانِ بهاران است، جان‌هاست درختانَش
جان‌ها شود آبِسْتن، هم نسل دَهَد، هم زَه

هر آینِه کو بیند شَمسُ الْحَقِ تبریزی
هم آیِنِه بِرسوزد، هم آِینِه گوید خَه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۰۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.