۳۰۵ بار خوانده شده

حکایت

ثوری از بایزید بسطامی
از پی طاعت و نکونامی

کرد نیکو سؤالی و بگریست
گفت پیرا بگو که ظالم کیست

پیرِ وی مر ورا جواب بداد
شربت وی هم از کتاب بداد

گفت ظالم کسیست بدروزی
که یکی لحظه در شبانروزی

کند از غافلی فراموشش
نبوَد بنده حلقه در گوشش

گر فراموش کردیش نفسی
ظالمی هرزه نیست چون تو کسی

ور بوی حاضر و بری نامش
نیست کردی ز جرم احکامش

آنچنان یاد کن که از دل و جان
بشوی غایب از زمین و زمان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:اندر ذکر و یاد کردن
گوهر بعدی:تمثیل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.