۳۶۳ بار خوانده شده

رفتن گرشاسب به زمین سرندیب

دگر روز مهراج گردنفراز
بسی کشتی آورد هر سو فراز

به ایرانیان داد کشتی چو شست
دگر کشتی او با سپه بر نشست

ز کشتی شد آن آب ژرف از نهاد
چو دشتی در آن کوه تازان ز باد

تو گفتی که کیمخت هامون چو نیل
به حمله بدرّد همی زنده پیل

چو پیلی به میدان تک زودیاب
ورا پیلبان با دو میدانش آب

تکش تیز و رفتنش بی دست و پای
نه خوردنش کام و نه خفتنش رای

فزون خم خرطومش از سی کمند
ز دندانش بر پشت ماهی گزند

به رفتن برآورده پر مرغ وار
همی ره به سینه خزیده چو مار

گهی حلقه خرطومش اندر شکم
گهی بسته با گاو و ماهی به هم

یکی دشتش از پیش سیماب رنگ
سراسر چو پولاد بزدوده زنگ

زمینی بمانند گردان سپهر
درو چون در آیینه دیدار چهر

بیابانی آشفته بی سنگ و خاک
مغاکش گهی کوه و گه کُه مغاک

یکی دشت سیمین بی آتش به جوش
گه آسوده از نعره گه با خروش

بدیدن چنان کابگینه درنگ
ز شورش چو کوبند بر سنگ سنگ

دوان او در آن دشت و راه دراز
گهی شیب تازنده گاهی فراز

گهی چون یکی خانه در ژرف غار
گهی چون دژی از بر کوهسار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:پاسخ دادن بهو مهراج را
گوهر بعدی:خبر یافتن پسر بهو از کار پدر
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.