۳۳۵ بار خوانده شده
ای از تو خاکی تَنْ شُده، تَنْ فِکْرَت و گفتن شُده
وَزْ گفت و فِکْرَت بَس صُوَر در غَیبْ آبِسْتن شُده
هر صورتی پَروردهٔ مَعنی ست، لیک اَفْسُردهیی
صورت چو مَعنی شُد کُنون آغاز را روشن شُده
یَخ را اگر بیند کسی، وان کَس نداند اصلِ یَخ
چون دید کآخِر آب شُد، در اصلِ یَخ بیظَن شُده
اندیشه جُز زیبا مَکُن، کو تار و پودِ صورت است
زَانْدیشهٔ اَحْسَن تَنَد، هر صورتی اَحْسن شُده
زان سویْ کَانْدازی نَظَر، آن جِنْس میآید صُوَر
پس از نَظَر آید صُوَر، اَشکالِ مَرد و زن شُده
با آن نِشین کو روشن است، کَزْ دل سویِ دلْ روزنهست
خاک از چه وَرْد و سوسن است؟ کِش آب هم مَسکَن شُده
وَرْ هم نشینِ حَق شَوی، جانِ خوشِ مُطْلَق شَوی
یارَب، چه با رونَق شَوی، ای جانِ جانِ من شُده
از جا به بیجا آمده، اَه رفته، هَیهای آمده
بی دست و بیپای آمده، چون ماهِ خوشْ خَرمَن شُده
یارَب، که چون میبینَمَش، ای بَنده جان و دینَمَش
خود چیست این تَمْکینَمَش، ای عقل ازین اَمْکَن شُده
هر ذَرّهیی را مَحْرَم او، هر خوش دَمی را هَمدَم او
نادیده زو زاهِد شُده، زو دیده تَردامَن شُده
ای عشقِ حَقْ سودایِ او، آن اوست او، جویایِ او
وِیْ میدَمَد در وایِ او، ای طالبِ مَعْدَن شُده
هم طالب و مَطْلوبْ او، هم عاشق و معشوقْ او
هم یوسُف و یعقوبْ او، هم طوق و هم گَردن شُده
اوصافَت ای کَس کم چو تو، پایان ندارد هَمچو تو
چند آب و روغَن میکُنم؟ ای آبِ منْ روغَن شُده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
وَزْ گفت و فِکْرَت بَس صُوَر در غَیبْ آبِسْتن شُده
هر صورتی پَروردهٔ مَعنی ست، لیک اَفْسُردهیی
صورت چو مَعنی شُد کُنون آغاز را روشن شُده
یَخ را اگر بیند کسی، وان کَس نداند اصلِ یَخ
چون دید کآخِر آب شُد، در اصلِ یَخ بیظَن شُده
اندیشه جُز زیبا مَکُن، کو تار و پودِ صورت است
زَانْدیشهٔ اَحْسَن تَنَد، هر صورتی اَحْسن شُده
زان سویْ کَانْدازی نَظَر، آن جِنْس میآید صُوَر
پس از نَظَر آید صُوَر، اَشکالِ مَرد و زن شُده
با آن نِشین کو روشن است، کَزْ دل سویِ دلْ روزنهست
خاک از چه وَرْد و سوسن است؟ کِش آب هم مَسکَن شُده
وَرْ هم نشینِ حَق شَوی، جانِ خوشِ مُطْلَق شَوی
یارَب، چه با رونَق شَوی، ای جانِ جانِ من شُده
از جا به بیجا آمده، اَه رفته، هَیهای آمده
بی دست و بیپای آمده، چون ماهِ خوشْ خَرمَن شُده
یارَب، که چون میبینَمَش، ای بَنده جان و دینَمَش
خود چیست این تَمْکینَمَش، ای عقل ازین اَمْکَن شُده
هر ذَرّهیی را مَحْرَم او، هر خوش دَمی را هَمدَم او
نادیده زو زاهِد شُده، زو دیده تَردامَن شُده
ای عشقِ حَقْ سودایِ او، آن اوست او، جویایِ او
وِیْ میدَمَد در وایِ او، ای طالبِ مَعْدَن شُده
هم طالب و مَطْلوبْ او، هم عاشق و معشوقْ او
هم یوسُف و یعقوبْ او، هم طوق و هم گَردن شُده
اوصافَت ای کَس کم چو تو، پایان ندارد هَمچو تو
چند آب و روغَن میکُنم؟ ای آبِ منْ روغَن شُده
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۸۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.