۳۱۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۷۷

یک چند رِنْدَند این طَرَف، در ظِلِّ دلْ پنهان شده
وان آفتاب از سَقْفِ دل، بر جانَشان تابان شده

هر نَجْمْ ناهیدی شُده، هر ذَرّه خورشیدی شُده
خورشید و اَخْتَر پیششان، چون ذَرّه سَرگَردان شده

آن عقل و دلْ گُم کَردگان، جان سویِ کیوان بُردِگان
بی چَتْر و سَنْجَق هر یکی، کِیْخُسرو و سُلطان شده

بسیار مَرکَب کُشته‌یی، گِردِ جهان بَرگشته‌یی
در جانْ سَفَر کُن دَرنِگَر قومی سَراسَر جان شده

با این عَطایِ ایزدی، با این جَمال و شاهِدی
فرمان پَرَستان را نِگَر، مُسْتَغْرِقِ فرمان شده

چون آیِنه آن سینه شان، آن سینهٔ بی‌کینه شان
دِلْشان چو میدانِ فَلَک، سُلطانْ سویِ میدان شده

از هی هی و هَیهایشان، وَزْ لَعْلِ شِکَّرخایشان
نُقل و شراب و آن دِگَر، در شهرِ ما ارزان شده

چون دوش اگر بی‌خویشَمی، از فِتْنه من نَنْدیشَمی
باقیِّ این را بودمی بی‌خویشتنْ گویان شده

این دَم فروبَندم دَهَن، زیرا به خویشَم مُرْتَهَن
تا آن زمانی که دِلَم باشد ازو سُکْران شده

سُلطانِ سُلطانانِ جان، شَمسُ الْحَقِ تبریزیان
هر جان ازو دریا شُده، هر جسم ازو مَرجان شده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۷۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.