۳۲۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۶۴

بوسیسی افندیمو هم مُحْسِن و هم مَهْ رو
نَیُپو سَرِ کینیکا چونم من و چونی تو

یا نِعْمَ صَباح ای جانْ مَستند همه رِنْدان
تا شب هَمِگان عُریان با یارْ در آبِ جو

یا قَوْمِ اَتَیناکُم فِی الْحُبِّ فَدَیْناکُم
مُذ نَحْنُ رَاَیْناکُم اُمْنیَّتُنا تَصْفُوا

گَر جام دَهی شادم، دُشنام دَهی شادم
افندی اوتی تیلس ثیلو که براکالو

چون مَست شُد این بَنده، بِشْنو تو پراکنده
قویثز می‌کنا کیمو سیمیرا برالالو

یا سَیِّدَتی هاتی مِنْ قَهْوةِ کاساتی
مَنْ زارَکَ مِن صَحْوٍ اِیّاکَ وَاِیّاهُ

ای فارِسِ این میدان، می‌گَرد تو سَرگَردان
آخِر نه کم از چَرخی، در خِدمَتِ آن مَهْ رو

پویسی چلبی پویسی ای پوسه اغا یوسی
بی نَخوَت و ناموسی، این دَم دلِ ما را جو

ای دلْ چو بیاسودی، در خواب کجا بودی
اُسْکِرْتَ کَما تَدْری مِنْ سُکْرِکَ لاتَصْحُو

واهًا سَنِدی واها لَمّا فَتَحَتْ فاها
ما اَطْیَبَ سُقیاها تَحْلوا اَبَدًا تَحْلُو

ای چون نَمَکِستانی، اَنْدَر دلِ هر جانی
هر صورت را مِلْحی، از حُسنِ تو ای مَرجو

چیزی به تو می‌ماند هر صورتِ خوب، اَرْنی
از دیدنِ مَرد و زن، خالی کُنَمی پَهْلو

گَر خَلْق بِخَندَندم، وَرْدست بِبَندَندم
وَرْزَجر پَسَندَندم، من می‌نَرَوَم زین کو

از مَردمِ پَژمُرده، دل می‌شود اَفْسُرده
دارد سِیَهی در جان گَر زَرد بُوَد مازو

بانگِ تو کبوتر را در بُرجِ وصال آرَد
گَر هست حِجابِ او صد بُرج و دو صد بارو

قَوْمٌ خُلِقُوا بُورًا قالُو شَطَطًا زُورًا
فی وَصْفِک یا مَوْلی لا نَسْمَعُ ما قالوا

این نَفْسِ ستیزه رو، چون بُزبَچه بالاجو
جُز ریش ندارد او، نامَش چه کُنم، ریشو

خامُش کُن، خامُش کُن، از گفته فرامش کُن
هین باز مَیا این سو، آن سو پَر چون تیهو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۶۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.