۳۰۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۵۲

بی‌دل شُده‌ام، بَهرِ دلِ تو
ساکِن شُده‌ام، در مَنْزِلِ تو

صَرفه چه کُنم در مَعْدنِ تو؟
زَر را چه کُنم، با حاصلِ تو؟

شُد جُمله جهانْ سَبز از دَمِ تو
قبله‌یْ دل و جانْ هر قابلِ تو

شُد عقل و خِرَد دیوانهٔ تو
بی‌عِلْم و عَمَلْ شُد عاملِ تو

مُرغانِ فَلَک، پَربَستهٔ تو
هر عاقلِ جان، ناعاقلِ تو

هاروتِ هُنر، ماروتِ اَدَب
گشتند نِگون، در بابِلِ تو

گردن بِکَشَد، جان هَمچو شُتُر
تا زنده شَوَم از بِسْمِلِ تو

حَل گشت زِتو هر مُشکلِ جان
ماندم به جهان من مُشکلِ تو

بِنْویس بَراتْ این مُزد مرا
تا نَقْد کُنم از عامِلِ تو

از روز بِهْ است اکنون شبِ ما
از تابِ مَهِ بَسْ کاملِ تو

تا شب شُتُران هَموار رَوَند
تا مَنْزِلِ خود، با مَحْمِلِ تو

در مَنْزِل خود آزاد شوند
از ظالمِ تو، وَزْ عادلِ تو

خامُش کُن و خود در یک دمه‌یی
خامُش نکُند این قایلِ تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۵۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.