۳۲۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۶۳

تا خون نخوری چاشنی درد ندانی
تا دل ندهی آن چه به من کرد ندانی

تا بوی گلی نشنوی و کم نکنی ناز
آشفتگی باد چمن گرد ندانی

تا سر نشود خاک به جولانگه معشوق
بر سرمه مقدم شدنی گرد ندانی

ذوق غم معشوق به بازی نتوان یافت
بر خیز که منصوبه از این نرد ندانی

می نوشم و گلگون شوم و بیهده خندم
تا از غم دنیا رخ من زرد ندانی

ای آن که به درد دل عرفی جگرت سوخت
امید که حال دل بی درد ندانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۶۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.