۳۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۴۶

جانم ز سینه بر زه دامان بر آمده
گویی به عزم خدمت جانان بر آمده

ناز غرور کی نهد از سر که این نهال
گویی بر آب دیدهٔ رضوان بر آمده

با دل بگوی عیب شهادت که این اسیر
تا بوده در میان شهیدان بر آمده

آشفتگی که صید تو گوید که این شکار
بسیار دست و پا زده تا جان بر آمده

گویا که درد و داغ توام یار بوده است
کز سینه جان غمزده گریان بر آمده

شوق دلم به دادن جان بین که گاه نزع
یک ناله برکشیده و صد جان بر آمده

طوری است دیر ما که در او جلوه کرده است
حسنی که صد کلیم ز ایمان بر آمده

مرهم اگر نسوخته در چاک سینه چیست
این شعله کز شکاف گریبان بر آمده

هر گاه گفته ایم که عرفی اسیر کیست
آه از نهاد گبر و مسلمان بر آمده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۴۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.