۲۶۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۴۳

آیِنهٔ جان شُده، چهرهٔ تابانِ تو
هر دو یکی بوده‌ایم، جانِ من و جانِ تو

ماهِ تمامِ دُرُست خانهٔ دلْ آنِ توست
عقل که او خواجه بود، بَنده و دَربانِ تو

روحْ زِ روزِ اَلَست بود زِ رویِ تو مَست
چند که از آب و گِلْ بود پَریشانِ تو

گِل چو به پَستی نِشَست، آبْ کُنون روشن است
رفت کُنون از میانْ آنِ من و آنِ تو

قیصرِ رومی کُنون زَنگَیکان را شِکَست
تا به اَبَد چیره باد دولتِ خندانِ تو

ای رُخِ تو هَمچو ماه، ناله کُنم گاهْ گاه
زان که مرا شُد حِجاب، عشقِ سُخَن دانِ تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۴۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.