۳۶۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۲۴

ای بِمُرده هرچه جانْ در پایِ او
هرچه گوهر، غَرقه در دریایِ او

آتشِ عشقَش خدایی می‌کُند
ای خدا هَیهایِ او، هَیهایِ او

جِبْرئیل و صد چو او گَر سَر کَشَد
از سُجودِ دَرگَهَش، ای وایِ او

چون مِثالی بَرنویسَد در فِراق
خون بِبارَد از خَمِ طُغْرایِ او

هر کِه مانَد زین قیامَت بی‌خَبَر
تا قیامَت وایِ او، ای وایِ او

هر کِه ناگَهْ از چُنان مَهْ دور مانْد
ای خدایا، چون بُوَد شب‌هایِ او؟

در نِظاره‌یْ عاشقان بودیم دوش
بر شُمارِ ریگْ در صَحرایِ او

خیمه در خیمه، طَنابْ اَنْدَر طَناب
پیشِ شاهِ عشق و لشکرهایِ او

خیمهٔ جان را سُتون از نورِ پاک
نورِ پاک از تابشِ سیمایِ او

آب و آتش یک شُده زِامْروزِ او
روز و شب مَحْو است در فردایِ او

عشقْ شیر و عاشقانْ اَطْفالِ شیر
در میانِ پَنجهٔ صدتایِ او

طِفْلِ شیر از زَخْمِ شیر ایمِن بُوَد
بر سَرِ پِسْتانِ شیراَفْزایِ او

در کدامین پَرده پنهان بود عشق؟
کَس نداند، کَس نبیند جایِ او

عشقْ چون خورشیدْ ناگَهْ سَر کُند
بَر شود تا آسْمانْ غوغایِ او
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۲۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.