۳۴۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۱۸

همه خوردند و برفتند و بِمانْدم من و تو
چو مرا یافته‌یی صُحبَتِ هر خام مَجو

همه سَرسَبزیِ جانِ تو زِاقْبالِ دل است
هَله، چون سَبزه و چون بید مَرو زین لبِ جو

پُر شود خانهٔ دلْ ماه رُخانِ زیبا
گُرُهی هَمچو زُلَیخا، گُرُهی یوسُف رو

حَلقه حَلقه بَرِ او رَقص کُنانْ، دست زنان
سویِ او خُنْبَد هر یک که مَنَم بَندهٔ تو

هر ضَمیری که دَرو آن شَهْ تَشریف دَهَد
هر سویی باغ بُوَد، هر طَرَفی مَجْلِس و طو

چند هنگامه نَهی هر طَرَفی بَهرِ طَمَع؟
تو پراکُنده شُدی، جمع نَشُد نیمْ تَسو

هَله ای عشق که من چاکر و شاگردِ تواَم
که بَسی خوب و لَطیف است تو را صورت و خو

گَرمیِ مَجْلِسی و آبِ حَیاتِ همه‌یی
همه دل گشته و فارغ شُده از فَرْج و گِلو

هَله ای دل که زِ من دیدهٔ تو تیزتَر است
عَجَب آن کیست چو شَمس و چو قَمَر بر سَرِ کو

آن کِه در زَلزَلهٔ اوست دو صد چون مَهْ و چَرخ
وان کِه در سِلْسِلهٔ اوست دو صد سِلسِله مو

هفت بَحْر اَرْبِفَزایند و به هفتاد رَسَند
بُوَد او را به گَهِ عَبْره به زیرِ زانو

او مگر صورتِ عشق است و نَمانَد به بَشَر
خُسروان بر دَرِ او گشته اَیاز و قُتْلو

فَلَک و مِهْر و ستاره، لُمَع از وِیْ دُزدند
یوسُف و پیرهَنَش بُرده ازو صورت و بو

همه شیران بُدِه در حَملهٔ او چون سگِ لَنْگ
همه تُرکان شُده زیباییِ او را هِنْدو

لب بِبَند و صِفَتِ لَعْلِ لبِ او کَم کُن
همه هیچند به پیشِ لبِ او، هیچ مگو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۱۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.