۱۰۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۱۷

چهرهٔ زَردِ مرا بین و مرا هیچ مگو
دَردِ بی‌حَد بِنِگَر، بَهرِ خدا هیچ مگو

دلِ پُرخون بِنِگَر، چَشمِ چو جَیحون بِنِگَر
هرچه بینی بِگُذر، چون و چرا هیچ مگو

دی خیالِ تو بیامَد به دَرِ خانهٔ دل
دَر بِزَد، گفت بیا، در بِگُشا، هیچ مگو

دستِ خود را بِگَزیدم که فَغان از غَمِ تو
گفت من آنِ تواَم، دست مَخا، هیچ مگو

تو چو سُرنایِ مَنی، بی‌لبِ من ناله مَکُن
تا چو چَنگَت نَنَوازم، زِ نَوا هیچ مگو

گفتم این جانِ مرا گِردِ جهان چند کَشی؟
گفت هر جا که کَشَم زود بیا، هیچ مگو

گفتم ارْهیچ نگویم، تو رَوا می‌داری؟
آتشی گَردی و گویی که دَرآ، هیچ مگو؟

هَمچو گُل خنده زد و گفت دَرآ تا بینی
همه آتش سَمَن و برگ و گیا، هیچ مگو

همه آتشْ گُلِ گویا شُد و با ما می‌گفت
جُز زِ لُطف و کَرَمِ دِلْبَرِ ما، هیچ مگو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.