۲۶۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۰۱

در گُذر آمد خیالَش، گفت جان این است او
پادشاهِ شهرهایِ لامکانْ این است او

صد هزار انگشت‌ها اَنْدَر اشارت دیده شُد
سویِ او از نورِ جان‌ها کِی فُلانْ این است او

چون زمین سَرسَبز گشت از عکسِ آن گُلْزارِ او
نَعْره‌ها آمد به گوشم زآسْمانْ این است او

هین، سَبُک تَر دست در زَن، در عِنانِ مَرکَبَش
پیش ازان کو بَرکَشاند آن عِنانْ این است او

جُمله نورِ حَق گرفته هَمچو طورْ این جان ازو
هَمچو گوهر تافته از عینِ کانْ این است او

رو به ماه آوَرْد مِرّیخ و بِگُفتَش هوش دار
تا نلافی تو زِ خوبی، هان و هانْ این است او

شَمسِ تبریزی شنیدَسْتی، بِبین این نور را
کَزْ وِیْ آمد کاسِدی‌هایِ بُتانْ این است او
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۰۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.