۲۶۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۰۰

ای صَبا بادی که داری در سَر از یاری بگو
گَر نگویی با کسی، با عاشقانْ باری بگو

قِصّه کُن در گوشِ ما، گَر دیگران مَحْرم نی اَند
با دلِ پُر خونِ ما، پیغامِ دِلْداری بگو

آن مسیحِ حُسن را دانم که می‌دانی کجاست
با کسی کَزْ عشق دارد بسته زُنّاری بگو

بانگ بَرزَن عاشقی را کو به گُل مشغول شُد
گو که شَرمَت باد ازان رُخْ تَرکِ گُلْزاری بگو

ای صَبا خوش آمدی، چون باز گَردی سویِ دوست
حالِ من دُزدیده اَنْدَر گوشِ عَیّاری بگو

سوسنی با صد زبانْ گَر حالِ من با او بِگُفت
تو چو نرگس بی‌زبانْ از چَشمْ اسراری بگو

با چُنان غَیرت که جان دارد، بگفتم پیشِ خَلْق
شَمسِ تبریزی بگویم؟ گفت جان آری بگو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۹۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.