۴۲۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۷۲

هم آگَهْ و هم ناگَهْ، مهمانِ من آمد او
دل گفت که کی آمد؟ جان گفت مَهِ مَهْ رو

او آمد در خانه، ما جُمله چو دیوانه
اَنْدَر طَلَبِ آن مَهْ، رفته به میانِ کو

او نَعره زنان گشته از خانه که این جایَم
ما غافِل از این نَعْره، هم نَعْره زنان هر سو

آن بُلبُل مَستِ ما، بر گُلْشَنِ ما نالان
چون فاخْته ما پَرّان، فریادکُنان، کوکو

در نیم شبی جُسته جمعی که چه؟ دُزد آمد
وان دُزد هَمی‌گوید دُزد آمد و آن دُزد او

آمیخته شُد بانگَش، با بانگِ همه زان سان
پیدا نشود بانگَش در غُلغُله‌شان یک مو

وَهْوَ مَعَکُم یعنی با توست دَرین جُستن
 آن گَهْ که تو می‌جویی، هم در طَلَبْ او را جو

نزدیک‌تر است از تو با تو، چه رَوی بیرون
چون بَرفْ گُدازان شو، خود را تو زِ خود می‌شو

از عشقْ زبان رویَد، جان را مَثَلِ سوسَن
می‌دار زبانْ خامُش، از سوسن گیر این خو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۷۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۷۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.