۴۸۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۷۰

هر شش جِهَتَم ای جان، مَنْقوشِ جَمالِ تو
در آیِنه دَرتابی، چون یافتْ صِقالِ تو

آیینه تو را بیند، اندازهٔ عَرضِ خود
در آینه کِی گُنجَد، اَشکالِ کَمالِ تو؟

خورشید زِ خورشیدت پُرسید کِی‌‌‌اَت بینم؟
گفتا که شَوَم طالِعْ در وَقتِ زَوالِ تو

رَهْوار نَتانی شُد این سویْ که چون ناقه
بَسته‌‌ست تو را زانو ای عقل عِقالِ تو

عقلی که نمی‌گُنجَد در هفت فَلَک فَرَّش
ای عشق چرا رفت او در دام و جَوالِ تو

این عقل یکی دانه از خَرمَنِ عشق آمد
شُد بستهٔ آن دانه جُمله پَر و بالِ تو

در بَحْرِ حَیاتِ حَق خوردی تو یکی غوطه
جانِ اَبَدی دیدی، جان گشت وَبالِ تو

مُلْکَش به چه کار آید، با مُلْکَتِ عشقِ تو؟
جاهَش به چه کار آید، با جاه و جَلالِ تو؟

صد حَلقهٔ زَرّین بین، در گوشِ جهانْ اکنون
از لُطفِ جوابِ تو، وَزْ ذوقِ سوآلِ تو

خامان که زَرِپُخته از دستِ تو نامَدْشان
شادند به جایِ زَر با سنگ و سُفالِ تو

صد چَرخْ طَواف آرَد بر گِردِ زمینِ تو
صد بَدْر سُجود آرَد در پیشِ هِلالِ تو

با تو سگِ نَفَسِ ما روباهی و مَکْر آرَد
که شیر سُجود آرَد در پیشِ شُغالِ تو

بی پایْ چو روز و شب، اَنْدَر سَفَریم ای جان
چون می‌رَسَد از گَردون هر لحظه تَعالِ تو

تاریکیِ ما چِبْوَد در حَضرتِ نورِ تو؟
فِعْلِ بَدِ ما چِبْوَد با حُسنِ فِعالِ تو؟

روزیم چو سایه ما بر گِردِ درختِ تو
شب تا به سَحَر نالان، ایمِن زِ مَلالِ تو

از شوقِ عِتابِ تو، آن آدمِ بُگْزیده
از صَدْرِ جِنان آمد در صَفِّ نِعالِ تو

دریایِ دل از مَدحَت می‌غُرَّد و می‌جوشَد
لیکِن لبِ خود بَستم از شوقِ مَقالِ تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۶۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.