۳۲۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۵۹

باده چو هست ای صَنَم بازمگیر و نی مگو
عَرضه مَکُن دو دستِ تی، پُر کُن زود آن سَبو

ای طَرَبونِ غَم شِکَن، سنگ بَرین سَبو مَزَن
از دَرِ حَق به یک سَبو کم نشده‌‌ست آبِ جو

زان قَدَحی که ساحِرانْ جان به فِدا شُدند ازان
چون کَفِ موسیِ نَبی بَزم نَهاد و کرد طو

فاش بیا و فاش دِهْ، بادهٔ عشقْ فاش بِهْ
عید شُده‌‌ست و عام را گَر رمضانْست باش، گو

رَغْمِ سپیدْ ماخ را، رَقص دَرآر شاخ را
وان کَرَمِ فَراخ را بازگُشایْ تو به تو

مُهره که دَررُبودهیی، بر کَفِ دست نِهْ دَمی
وان گِروی که بُرده‌یی، بارِ دوم زِ ما مَجو

مُرده به مرگِ پارْ من، زنده شُده زِیارْ من
چند خَزیده در کَفَن زنده ازان مَسیح خو

مُنْکِرِ حَشْرِ روزِ دین، ژاژ مَخا، بیا بِبین
رُسته چو سُبزه از زمین، سَروْقَدانِ باغِ هو

خامُش کرده جُملگان، ناطِقِ غَیبْ بی‌زبان
خُطبه بِخوانده بر جهان، بی‌نَغَمات و گفت و گو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۵۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.