۴۸۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۵۳

ای تو اَمانِ هر بَلا، ما همه در اَمانِ تو
جانِ همه خوش است در سایهٔ لُطفِ جانِ تو

شاهِ همه جهان تویی، اصلِ همه کَسان تویی
چون که تو هستی آنِ ما، نیست غَم از کَسانِ تو

ابرِ غَمِ تو ای قَمَر، آمد دوش بر جِگَر
گفت مرا زِ بام و دَر صد سَقَط از زبانِ تو

جَست دِلَم زِ قالِ او، رفت بَرِ خیالِ او
شاید ای نَبات خو، این همه در زمانِ تو؟

جانِ مرا در این جهان، آتشِ توست در دَهان
از هَوَسِ وصالِ تو، وَزْ طلب جهانِ تو

نیست مرا زِ جسم و جانْ در رَهِ عشقِ تو نشان
زان که نُغول می‌رَوَم در طَلَبِ نشانِ تو

بَنده بِدید جوهرت، لَنْگ شُده‌‌ست بر دَرَت
مانده‌‌‌‌اَم ای جواهری، بر طَرَفِ دُکانِ تو

شاد شود دل و جِگَر، چون بِگْشایی آن کَمَر
بازگُشا تو خوش قَبا، آن کَمَر از میانِ تو

تا نَظَری به جان کُنی، جانِ مرا چو کان کُنی
در تبریز شَمسِ دین، نَقْد رَسَم به کانِ تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۵۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.